گواه



خداوند، خود دلیل بر خویشتن است. به اوست که جهان قائم است و به اوست که می‌توان جهان را شناخت. و خلیفۀ او بر زمین کثرات و رنج‌ها، انسان است. انسان مظهر نمایش اوست؛ اگر به او نظر کند و جز او نبیند. و شهید نظر به وجه الله می‌کند و در خون خویش، دلیلی ست بر وجود خداوند. 

هر که تمنای دیدار خداوند را دارد به شهید بنگرد که چگونه با جان خویش به او اشاره می‌کند.




به جهنم که نیستی! مگر مغول ها یک قرن ِ تمام حمله نکردند؟ مگر نگذشت!؟ نبودن ِ تو هم می گذرد! به هیچ کجای جهان هم بر نمی خورد؛ فقط یک تکه از دل ِ من کنده می شود و از دست می رود! فدای سرت، مگر نه!؟ به جهنم که نیستی، کافه گودو هست، فرانسه با شیر، تابلوهای ساموئل بکت، ماشین تحریر شکسته و خرابِ آن گوشه هستند؛ می شود بنشینم پشت یکی از میزها و شعری خط خطی کنم بر کاغذی! به جهنم که هرگز این نوشته را نمی خوانی! ژوزف تورناتوره و جیم جارموش اصلا همه ی فیلم هایشان را فقط برای همین ساخته اند که من نبودنت را راحت تر بگذرانم این شب ها، دستِ مخترعین ِ قرص های خواب آور هم درد نکند! از کابوس ِ مغول ها که بد تر نیستی،؛ این هم می گذرد. می گذرد و سال به سال هم یادی از هم نمی کنیم بعدها؛ مثل همه ی آن هایی که یک روزی به هم گفتند "دوستت دارم" و بعدها سال به سال هم یادی از هم نکردند! ما نه خون ِ رنگین تری داریم و نه چشم و ابروی مشکی تری؛ ما هم یکی مثل همان ها! به جهنم که روانی شده ای و هوس کرده ای نباشی. هر غلطی دلت می خواهد بکن؛ من هم دوباره شبیهِ خودم می شوم، دوباره راه می افتم شعر می نویسم، دوباره فرانسه می خورم باشیر، دوباره گالری می روم، دوباره تئاتر می بینم، کوه می روم، و با موسیقی هایم زندگی می کنم؛ به کسی هم توضیح نمی دهم ناهار و شام چی خورده ام و کجا رفته ام و کِی رفته ام و با کی رفته ام و چرا رفته ام و کی برگشته ام و این ها.!

مهدیه لطیفی


فی‌الواقع می‌دانی دنبالِ چی هستم؟ می‌گویم بیا از زندگی‌مان فیلم بسازیم. یعنی تصور کن! مونتور - مثلا تدوین‌گر- بیاید، ما هم یک میلیون میلیون میلیون ده ساعت حلقه فیلم بهش بدهیم، بگوییم جناب! لطف بفرمایید از زندگیِ من یک فیلمی تهیه ببینید، می‌خواهیم نشان عالمش بدهیم. تویِ سینماها به تماشا. از سه چار ساعت بیش‌تر نشود.

یحتمل فیلم زندگیِ من می‌شود از این آوانگارد و سینمای هنری و تجربی. نه که آدم اهل هنری باشم. نه. از بس واقعیت و خیال و رویا در هم آمیخته. طوری که نه سر داشته باشد، نه ته. نه داستان درست و درمانی داشته باشد نه مضمون مایه ای.
البته خب ممکن است مال شما «نوآر» باشد. یا حتی سینمایِ کلاسیک هالیوود. سبک علمی تخیلی. یا وسترن. یا رئالیسم جادویی. هرکسی تویِ زندگی اش یک چیزی غلبه دارد. اما می‌دانی رنج، نهایت رنج از آن سینمایِ آوانگارد است؟! می دانستی؟ چون نمایشی‌ست برایِ هیچ. هیاهو برای هیچ؛ پریشانیِ محض. ولی خب یک زندگیِ در سکوت و تنهایی هم نیست. دقیقا مثل فیلم آوانگارد هیاهو فراوان دارد؛ بی اندازه. همه ادا و پُز و اطوار بی‌قواره. جالبِ توجه روشنفکر و هر آن که اهل اداست.

حالا نظر من این است که از زندگی امام خمینی نمی‌شود فیلم ساخت. یعنی نمی‌توانی فیلم زندگیِ امام خمینی را بدهی دست تدوین گر و بگویی لطفا ازش یک فیلم سه ساعته بیرون بکش. چون تدوین گر تویِ سکانس به سکانس، بلکه صحنه به صحنه، بلکه نما به نمایِ فیلم متوقف می‌شود. از جایی به بعد نمی‌تواند جلو برود. نمی‌داند کدام نما را حذف کند. کدام را جرح و تعدیل کند، بس که کامل است. بس که بی نقص است. زندگیِ امام خمینی فیلم ندارد.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

روزهای زندگی من قیمت ارز دیجیتال مداد رنگی سایت درسی علیرضا مختاری شباهنگ نور سلام همشهری ManoAvina مامل مگ کاکتوس